جدول جو
جدول جو

معنی داغ مال - جستجوی لغت در جدول جو

داغ مال
اثر سوختگی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ دار
تصویر داغ دار
دارای داغ، چیزی که در آن اثر داغ و لکه باشد، کنایه از داغ دیده، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک مال
تصویر خاک مال
مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن، کنایه از خوار و ذلیل کردن
فرهنگ فارسی عمید
مالیدن با خاک، کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ ’کردن’ و ’دادن’ و ’خوردن’ مستعمل است، (آنندراج) :
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال،
ظهوری (از آنندراج)،
کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند،
صائب (از آنندراج)،
بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من،
صائب (از آنندراج)،
صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما،
منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند:
نمانده هیچ حوائج ب خانه دل زار
بباد داده همه هرچه هست از دامال،
ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 419)،
اما معلوم نشد که اصل کلمه چیست هرچه هست تصحیف و تحریفی است در پایان مصراع دوم شعر منقول، کلمه ای است مصحف + مال، یا مان، به معنی اثاث خانه، یا مثلا ’ده مال’ و یا ’زرومال’ و یانظیر آن بوده که هر دو را بر روی هم اثاث البیت معنی کرده اند؟
لغت نامه دهخدا
فرنجمشک، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کیه، (منتهی الارب)، موضعی از بدن که بآلت داغ سوخته و نشان کرده باشند
لغت نامه دهخدا
دارای نشانها و لکه ها و خطوط برنگی خلاف رنگ متن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
منم داغ دل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه.
فردوسی.
چنین گفت رستم که گر شهریار
چنان داغ دل شاید و سوکوار.
فردوسی.
- امثال:
یک داغ دل بس است برای قبیله ای.
، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است:
وزآن پس گرازان به پیش سپاه
بتوران روم داغ دل کینه خواه.
فردوسی.
زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی داغ دل لشکر کینه خواه.
فردوسی.
بر آن شارسان اندرآمد سپاه
چنان داغ دل لشکر کینه خواه.
فردوسی.
، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار:
کنون داغ دل پیش خاقان شوی
از ایران سوی مرز توران شوی.
فردوسی.
شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود.
فردوسی.
نخستین درودی رسانم بشاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه.
فردوسی.
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود، بامید دوا بازآمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: دال، به معنی دار + خال، به معنی شاخه، نهال و درخت نونشانده و پیوندنکرده را گویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
پریشان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، از اتباع و مبدل تارمار است، رجوع به تارمار و تار و مار و تال و مال شود
لغت نامه دهخدا
(غِ جَ)
دهی است جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی جنوب باختر آستانه و 27 هزارگزی ایستگاه دو رود واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 194 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و شغل مردمش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است. در کوههای این ده بادام کوهی، گل بنفشه و شکار بسیار وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غِ کَ)
باغی بوده است به یزد منسوب به کمال کاشی: مزار سادات عریضی مشهور به قل هوالله احد به خارج یزد متقارب باغ کمال کاشی است. (از تاریخ جعفری یزد ص 127). آن باغ را محمد بن مظفر بخرید و وقف مقابر مسلمانان کرد و آن باغی مشجر و مکروم بود، در سال ستین و سبعمایه (760 هجری قمری) از مالکان بخرید و وقف کرد بر مؤمنین و مؤمنات... و در باغ کمال مدفن ابدالان و خاک خفتگان بسیار است مثل باباناصر و کاکامحمد و دولت مجنونه. (همان کتاب ص 132)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 65 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 3 هزارگزی راه مالرو کور به ساردوئیه واقع است و 22 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُل لا)
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 18 هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 7 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب وهوای معتدل و 160 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غِ شِ)
یکی از باغهایی که امیرتیمور در سمرقند ساخته است و شرف الدین یزدی در ظفرنامه ج 1 ص 801، از آن نام میبرد و ممکن است که باغ شمال تبریز نیز در ساختن این باغ مورد نظر امیر بوده است. علی اصغر حکمت گوید: در اردیبهشت 1327 که بندۀ مترجم در سمرقند بودم در این باب تحقیقی نمودم معلوم شد که هنوز نام باغ شمال نزد عام و خاص معروف و مشهور است. (از سعدی تا جامی ص 220)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
داغ کننده، سازندۀ آلت داغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از دال خال
تصویر دال خال
نهال نو نشانده و پیوند نکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامال
تصویر دامال
اسباب و آلات و لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
دل شکسته شکسته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ غسال
تصویر داغ غسال
داغ گازر نشانه گازر بر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آب تخت شده، لباس آب کشیده و رخت شسته شده، روستایی از
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که برای برداشتن ظروف داغ به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
آب داغ
فرهنگ گویش مازندرانی
مال بخشیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهرساز
فرهنگ گویش مازندرانی
گرم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی
رمه ی گم شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بافه های چوبی نازک و گرد از شاخه های تاک که زیر دیگ یا تابه
فرهنگ گویش مازندرانی